۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

ناکارآمدی نظام معارف در افغانستان

نظام تعلیم و تربیه یکی از نیازهای اولیه و اساسی هر جامعه ایست. این مهم مختص زمانه ما نیست؛ بلکه در طول تاریخ بشر بحث آموزش همواره یک امر ضروری و اجتناب ناپذیر قلمداد شده است. صفحات تاریخ پر است از حکایت های دغدغه و تلاش های بی وقفه بشر به این مهم. در واقع آنچه ما امروز از تمدن و فرهنگ امروزه در دسترس داریم حاصل همین رویکرد بشر به این مقوله است. اما به موازات پیشرفت جوامع بشری در یکی دو قرن اخیر مساله تعلیم وتربیت بیش از پیش حیاتی و مهم جلوه نموده است؛ چرا که نوع نیازهای انسان امروزی پیچیده تر, متنوع تر و بیشتر گردیده است. در واقع پاسخ به نیازهای جوامع امروزی در شرایطی میسر و ممکن است که نظام تعلیم و تربیه، اصولی، فعال، پر تحرک، اثر بخش و کارآمد ظاهر گردد.
 اهمیت عملکرد اصولی و موثر این نظام و نهاد و چالشهای پیش روی آن با توجه به وضعیت سیاسی، اجتماعی، فکری و فرهنگی افغانستان بعد از مواجهه با بحرانهای 30 ساله اخیر مضاعف به نظر می رسد. در یک دید کلان متاسفانه وضعیت معارف در کشور چندان رضایت بخش به نظر نمی رسد. در این نوشتار سعی میگردد چالش های نهاد معارف در کشور به عنوان یک مقدمه جهت آغاز مطالعات و تحقیقات اساسی و گسترده مورد بررسی و توجه قرار گیرد.
قبل از شروع بحث مناسب خواهد بود که نگاهی اجمالی به تحولات نظام تعلیم وتربیت به  صورت فشرده درکشوربیاندازیم:
آموزش در افغانستان به موازات سایر کشورها واز جمله کشورهای اسلامی بر اساس همان نظام سنتی آموزش از دیر باز مرسوم و معمول بوده است. اما آنچه در این فرصت مد نظر ماست نظام تعلیم تربیه مدرن است که سر آغاز آن را به امیر شیرعلیخان نسبت می دهند. آنهم در دوره ای که سید جمال الدین اسد آبادی فرد دنیا دیده و آشنا با تحولات روز به عنوان صدراعظم بر مسند قدرت و تصمیم گیری نشسته بوده است.
امیر شیرعلی خان دو مکتب به‌طرز جدید یکی ملکی و دیگر نظامی تأسیس کرد(غبار 1383 ص 595). که اولی «مکتب ملکی خوانین» خوانده می‌شد و تنها فرزندان خوانین و دولتمردان کشور در پایتخت حق شرکت در آن را داشتند. حقوق، مدیریت، سیاست و علوم ادبی موضوعاتی بود که در آن تدریس می‌شد. تدریس رشته‌های ریاضی، جغرافیا، شیمی و نقشه‌کشی در هردو مدرسه بر عهده معلمان خارجی بود. تأسیس مکتب نظامی یا «حربیه» به‌دنبال آن صورت گرفت که دولت می‌خواست نیروی نظامی منظم، تعلیم‌یافته و مستقل داشته باشد تا به‌کمک آن از نیروی پراکنده و غیر منظم قبایل بی‌نیاز باشد. (اندیشمند, معارف عصری در افغانستان سایت پیمان). درعین حال آموزش در دورۀ امیر شیر علیخان اختصاص به‌طبقه حاکمه داشت و درب‌ مکاتب مزبور بر روی مردم بسته بود.
بعد از زمامداری امیر شیرعلی آموزش مدرن در کشور برای سالهای طولانی به‌فراموشی سپرده شد. زیرا در دو دهه حکمرانی عبدالرحمن با وجودی فراهم بودن زمینه مناسب برای گسترش معارف و آموزش مدرن، نسبت به‌دوره امیر شیرعلی، هیچ‌ مدرسۀ ساخته نشد.
اما شکل‌گیری آموزش مدرن در کشور توسط امیر حبیب‌الله خان در اوایل قرن بیستم صورت گرفت. زیرا. وی در سال ۱۹٠٣ م / ۱٢٨٢ ش. مکتب حبیبیه را با اقتباس از برنامه‌ تعلیمی لیسه های هند پایه‌گذاری کرد؛ این مکتب علیرغم نبود برنامه و نظام تعلیمی مدون با الگو برداری از مکاتب هند دارای سه درجه ابتدایی, رشدی و اعدادی بود که این طبقه بندی طلیعۀ تحول اساسی و جدی تعلیم و تربیه در افغانستان و تحول آن به یک نظام بود. مکتب حبیبیه با نیروهای غیر بومی هندی، ترک و افغانی اداره می‌شد. با گشایش این مکتب گام‌های بلندی در راستای باسوادی جامعه، طبع روزنامه، آزادی و گفتمان عمومی برداشته شد. اقدامات تعلیمی حبیب الله خان با تاسیس مکتب حربی و دارالمعلمین در سالهای آتی ادامه یافت.
در ۱۹۱٣ م. انجمن معارف افغانستان در راستای ساماندهی و اداره نظام تعلیمی کشور ایجاد شد. از عمده فعالیت‌های این انجمن در این دوره تهیه ملزومات آموزشی رایگان برای دانش‌آموزان و پرداخت مواجب اندک به ‌آن‌ها برای ادامه تحصیل بود.
مکتب حبیبیه علاوه بر نقش تعلیمی و ترویج معارف جدید در بیداری و آگاهی سیاسی جوانان نقش مهمی ایفا کرد. نخستین زمزمه‌های مشروطیت و اولین تشکل سیاسی «جمعیت سرّی ملی» که به‌دنبال تغییر نظام سیاسی در کشور بود، در این مکتب شکل گرفت. روشنفکران این مکتب با مطالعه جراید و مطبوعات خارجی، با اوضاع جهان خصوصاً نهضت‌های اصلاح‌طلبی و مشروطه‌خواهی آشنا شدند و در محافل خصوصی و سرّی که تشکیل می‌دادند از اوضاع سیاسی کشور اظهار نارضایتی می‌کردند.
اما بزرگترین تغییر و تحول در نظام تعلیمی کشور با روی کار آمدن امیر امان‌الله اتفاق افتاد؛ در این دوره اساس و شالودۀ نظام آموزشی مدرن در کشور شکل گرفت و برنامه‌های آموزشی متناسب با نیاز کشور تدوین شد. مکاتب ابتدایی از انحصار کابل خارج شد و شهرها و ولایات صاحب مکتب گشتند.مهمتر اینکه آموزش ابتدایی رایگان و اجباری شد. آموزش دختران نیز مرسوم شد  و دانشجویان به‌خارج از کشور اعزام شدند.
از نظر امان الله خان مهم‌ترین راه رسیدن ترقی و پیشرفت افغانستان، گسترش و فراگیر شدن آموزش مدرن در کشور بود. اهتمام او به‌معارف و آموزش تا حدی بود که نشان معارف از با ارزش‌ترین نشان‌های افتخارات کشور و حتی بالاتر از نشان‌های نظامی و ملکی قرار گرفت. بودجه وزارت معارف پس از بودجه نظامی و دربار در درجه سوم اهمیت قرار گرفت(غبار 1383  صص 792و 793)
تدوین لوایح و نظامنامه‌ها در دوران سلطنت امیر امان‌الله، یکی از عوامل مهم و تأثیرگذار در رشد و شکوفایی سـریع آمـوزش مـدرن در کشـور بـود؛ زیـرا ایـن قـوانیـن و نظامنـه‌ها دولـت را وادار می‌کـرد تا به‌توسـعه معـارف و مـدارس جدیـد بیشـتر توجـه کنـد و زمینـه و فرصـت مناسـب و یکسـان را بـرای تمـام مـردم فـراهم آورد. در عین حال تا قبل از ۱۹۵٠ میلادی توسعه نظام تعلیمی در کشور از یک سازماندهی منظم و سیستماتیک آنگونه که در سایر ممالک مرسوم هست برخوردار نبود؛ هریک از زمامدارن کشور متناسب درک خود و نیاز کشور دست به‌تأسیس موسسات تعلیمی زده‌بودند. تا اینکه اولین اقدام برای توسعه سیستماتیک نظام تعلیمی در کشور، در سال ۱۹۴٧ انجام شد. در این سال افغانستان از یونسکو (UNISCO) دعوت شد تا   برای مطالعه اوضاع نظام آموزشی افغانستان نمایندگانی را به‌این کشور اعزام دارد. در ادامه همین روند در سال ۱۹۵۴ بر اساس قرارداد منعقده با نمایندگی ایالات متحده آمریکا برای توسعه بین المللی (USAID)، تیمی از   متخصصان دانشگاه کلمبیا و نیویورک به‌افغانستان آمدند تا در توسعه کیفی آموزش معلمان کمک کنند.
دولت های وقت برای توسعه آموزش، پلان‌های پنجساله را روی دست گرفتند. اولین پلان پنجساله توسعه (۱۹۵٦-۱۹٦۱) بر آموزش ابتدایی متمرکز بود. با توجه به‌نیاز کشور به‌نیروی انسانی تحصیلکرده، دومین پلان پنجساله (۱۹٦٢-۱۹٦٧) بر توسعه دبیرستانها، مدارس فنی و آموزش عالی تأکید داشت. سومین پلان پنجساله، ضمن توسعه متوازن در تمام سطوح، بر توسعه کیفی آموزش معلمان توجه خاص داشت.
به دنبال اجرای پلان های پنجساله توسعۀ معارف، آمار از رشد قابل توجه مدارس ابتدایی، متوسطه، فنی حرفه‌ای، تربیت معلم و آموزش عالی در سطح کشور خبر می‌دهد.
علیرغم این تلاش ها, آمارهای منتشره از سوی مجامع بین المللی حاکی از نرخ بالای بیسوادی درمیان مردم است. در میدان عمل نیز شاهد این حقیقت تلخ هستیم که فارغ التحصیلان مکاتب و دانشگاههای ما از سویه علمی لازم برخوردارنیستند. دیگر اینکه ما چیزی به نام تولیدات علمی به آدرس افغانستان درسطح داخلی و بین المللی نمی شناسیم. عنوان کتابهای که در این کشور نوشته, چاپ و توزیع میگردد نیز بسیار ناچیز است. قابل انکار نیست که بخش اعظم منابع دانشگاهی ما از ایران و سایر ممالک وارد می گردند. حتی به جرئت می توان گفت اندک تالیفاتی که هم توسط اساتید پوهنتون ها به رشته تحریر در آمده است برگردان و ویرایش افغانی کتابهای خارجی است. هرچند که جنگ سی ساله یکی از عوامل این تفاوت ها قلمداد می شود ولی سخن این جاست که اگر مقایسه را به سالهای قبل از انقلاب هم به عقب برگردانیم باز هم این تفاوت همچنان محسوس و عیان است. چه عواملی سبب این عقب ماندگی در حوزه معارف بوده است؟ آیا این موانع هنوز برطرف شده یا نشده؟ در اینجا به صورت مختصر این عوامل را طبقه بندی شده است :
1.عامل فرهنگی:
فرهنگ که در برگیرنده اعتقادات, ارزش ها , اخلاق و رفتارهای منبعث از آنهاست, از یک سو بستر شکل گیری مدنیت است. مدنیتی که بارزترین نمونه آن دانش, فن و هنر است. عناصری که خود محصول تعلیم و تربیت اند. از سوی دیگر هرگونه تغییر و تحول در جامعه ریشه در فرهنگ آن جامعه دارد و مسایل اساسی چون اهداف, جهت ها و راهکارها متاثر از فرهنگ است. یکی از رویدادهای مهم جوامع نهاد مهم تعلیم و تربیت است. بخش معارف درهر کشور از جمله نهاد هایی است که در آن فرهنگ آن جامعه حرف اول و آخر را میزند. پس اگر به دنبال تعیین نقاط قوت و ضعف تشکیلات تعلیمی در افغانستان هستیم نمی توانیم از این مهم چشم بپوشیم. البته جای دارد این مساله به شکل مبسوط و در خور شان مورد ارزیابی صاحب نظران قرار بگیرد. در این جا به صورت اجمال به عناصر فرهنگی موثر بر نظام تعلیمی کشور نگاهی افکنده می شود:
o       عدم اقبال عموم مردم از نظام آموزشی مدرن در افغانستان. که این عامل متاثر از فرهنگ سنتی است. سنت حاکم بر کشور به گونه ای بود که به صورت آگاهانه یا نا آگاهانه با آن مقابله می شد. کم نبودند خانواده هایی که جهت فرار از قانون اجباری تحصیل کودکان شان به ترفندهای مختلف و بعضاً رشوت متوسل می شدند. فرهنگ سنتی به گونه ای موثر عمل میکرد که اگر احیاناً انگیزه و اقداماتی نیز از سوی هیئت حاکمه وقت اعمال می شد, ره به جایی نمی برد.
فرهنگ سنتی به صورت غیر مستقیم نیز در این مهم نقش بازی میکرد؛ بدین معنا که فردی چون امان الله خان را که موفق ترین حکومت در زمینه معارف را داشت بر مسند قدرت باقی نگذاشت. با سقوط وی فاصله افغانستان با قافله تمدن بشری بیش از پیش گردید. و نظام معارف کشور با چالش جبران ناپذیر مواجه گردید؛ به نظر میرسد حاکمان متاخر تر از او هم نتوانستند به میزان وی در این مقوله موفق عمل کنند به طور مثال وی توانسته بود حدود نود هزار دانش آموز اعم از دختر و پسر را جذب مکاتب بسازد. عددی که در سال های متاخر و در دوران هاشم خان علیرغم تلاش گسترده شان فراهم نشد. و وی نتوانست تعداد شاگردان مکاتب را به میزان سال آخر حکومت امان الله خان برساند.
o       دور ماندن نیمی از پیکره اصلی و بسیار موثر جامعه از تحصیل که  طبقه نسوان باشند.
در جامعه فقیر افغانستان که هم و غم یک مرد تامین معاش خانواده متراکم و پر جمعیت است نمی توان جایگاهی موثر تربیتی برای پدران سراغ گرفت. در چنین شرایطی نقش تربیتی مادران که در اصل هم پر رنگ هست , در این سرزمین پر رنگ تر میگردد. یک مادر فاقد درک و آگاهی و دانایی در خصوص کار پیچیده تربیت کودک چه می تواند انجام دهد؟! بسیار واضح است مادری که متاثر از فرهنگ سنتی حاکم بر جامعه است و به هرو سیله ای از آموزش و نقش پذیری موثر اجتماع دور نگداشته می شود نمی تواند سهمی هر چند اندک در تربیت نسل مدرن و پیشرو در مملکت بازی کند, در حالیکه بخش اعظم تعلیم و تربیت کودکان در سایر کشورها چه در منزل و چه در مکاتب  توسط بانوان انجام می گیرد.
o       فقر محتوا و مواد آموزشی در داخل کشور زمینه ورود آنها را از  کشورهای بیگانه فراهم می ساخت  و این خود یکی از عوامل فرهنگی است که باعث ایجاد چالش در برابر این نهاد نوپا در جامعه سنتی افغانستان میگردید. در واقع هم ظاهرو باطن برای مردم به شدت سنتی کشور بیگانه تداعی می شد که باعث شد نظام معارف افغانستان نتواند در جامعه تعمیق گردد و منشاء تحولات فکری, علمی و تکنولوژیکی شود. نا گفته نماند که این وابستگی همچنان از هر سه مقوله فکر دانش و تکنولوژی به خارج پا برجاست.
2.ضعف مدیریتی هیئت حاکمه:
مشکل مدیریتی یکی از مسایل بسیار اساسی است که افغانستان در طول تاریخ از آن رنج برده است. عامل این مساله متعدد است؛ ولی یکی از مهمترین آنها فقدان شایسته سالاری است. یعنی افراد شایسته و کار آزموده و متخصص بر سند خدمت و قدرت قرار نمی گیرند. لذا فرصت ها در طول سالیان متمادی بدون هیچ گونه تغییری در این سرزمین سپری گردیده و اندک منابع مالی در خم و پیچ فساد اداری, رابطه مداری به جای ضابطه مداری  و بوروکراسی عریض و طویل, تحلیل می رود. در این بین بخش معارف این مملکت نیز یک مقوله جدا بافته از سایر ارکان مملکت نیست. در سالهای اخیر نیز معارف افغانستان رکورد دار فساد اداری در کشور شناخته شده است. با وجود شفافیت در زمانه حاضراگر چنین وضعیتی در معارف رخ میدهد گذشته این   نهاد دولتی می بایست بسیار بدتر از زمان حال بوده باشد.
3. فقدان حس میهنی و ملی پرستانه و غالب بودن رنگ وبوی قوم مدارانه هم در حوزه مدیران دولتی و هم در بین نخبگان فرهنگی.
فقدان این حس در بین دولتمردان سبب می گردید که مصالح شخص و قوم را بر منافع کلان مملکت ترجیح دهند و تمام منابع و امکانات در اختیار عده ای خاص قرار گیرد. لذا سبب می شد که بسط و توسعۀ معارف در سرتاسر مملکت به صورت متوازن صورت نگیرد. اما نخبگان نیز در این بین بی نقش نبوده اند. بدین معنا که اساتید, روشنفکران و ... کمتر ذوق و شوق پیشرفت و ترقی وطن را در بین جوانان ترویج کردند. محصول تمامی دانشگاهها و مکاتب فارغ التحصیلانی بود که هم و غم شان ترویج الگو های فکری بیگانه درکشور بود. کمتر جریان سیاسی و اجتماعی به چشم می خورد که داد سخن از کشور و میهن زده باشد.
4. کم توجهی نسبی, نسبت به نظام تعلیمی کشور:
در کشوری چون افغانستان که سایه سنگین فرهنگ سنتی بر تار و پود این سرزمین سایه افکنده است. توقع آن بود که دولت برنامه جدی و فراگیری را برای نوسازی فرهنگ این جامعه به صورت بنیادین و نرم؛ آنهم از طریق معارف به اجرا در می آورد. اما بر خلاف چنین توقعی بخش معارف نسبت به سایر بخش ها کمتر جدی گرفته شد. این مساله را می توان از وضع تخصیص منابع مالی نسبت به سایر بخش ها به خوبی درک کرد. این نقیصه در سالهای اخیر تلاش گردیده جبران شود و بخش بزرگی از بودجه کشور به بخش معارف تخصیص یافته است.
5. ناکارآمدی نظام و سیستم تعلیمی معارف:
نظام آموزشی افغانستان که برگرفته از نمونه های ترکی و هندی بود, برای سالیان دراز کماکان معمول بوده است. مدیران نظام تعلیمی کشور از توانمندی علمی, انگیزشی و فکری این کار نا توان بوده اند و صرفاً به اعمال ماشین وار آنها می پرداخته اند. یکی از نقطه ضعفهای اساسی آن فقدان هدف کارشناسی شده و اصولی در نظام آموزشی کشور بوده است که البته در دهه اخیر این نقیصه کم وبیش جبران شده است. نقطه شفاف نظام تعلیمی جدید ترسیم خطوط روشن مقاطع تحصیلی است که صورت بهبود یافته نظام قبلی است ولی هنوز از نظام تعلیمی مدرن فاصله بسیار دارد چرا که همانند نمونه های مشابه آن در سایرممالک  از رشته بندی در مقطع ثانویه خبری نیست و به تنوع استعدادها و سلایق در بین دانش آموزان توجه نگردیده است.
6. ضعف علمی نیروی انسانی مکاتب:
یکی از پایه های اصلی نظام معارف در همه کشورها, نیروی انسانی کارآمد و موثر است. کشورهایی که به این مهم پی برده اند به گونه ای با یان امر توجه کرده اند که بیشترین امکانات و بهترین نیروهای خود را به سوی معارف هدایت نموده اند. چنانکه امروزه در ژاپن حرفه معلمی به یکی از بالاترین مشاغل از لحاظ اعتبار و منزلت اجتماعی و معیشتی تبدیل گشته است. اما افغانستان در طول تاریخ تعلیمی خود همیشه از این ناحیه رنج برده است. چنانکه  دیدیم در شروع آموزش رسمی دردوره های امیر شیرعلی و مابعد ایشان از اساتید خارجی بهره برده می شد؛ که البته این امر در آن زمان لازم می نمود و چاره ای جز آن وجود نداشت اما مهم آنست که چنین نقطه ضعفی کمتر مورد توجه مدیران معارف کشور واقع شد وتدبیری در این زمینه سنجیده نشد و در تربیت نیروی آموزشی متناسب با نیازهای رو به رشد کشور برنامه ریزی صورت نگرفت. استفاده از نیروهای کم سواد و غیر مسلکی و فارغان صنوف دوازده متولیان امر را از این مهم مغفول گذاشت. ازهمه مهمتر اینکه به سبب امتیازات ضعیف و ناچیز اقتصادی و اجتماعی حرفه معلمی نیروهای تحصیل کرده کارآمد و موثرلیسه ها و پوهنتون ها جذب معارف نمی شدند و بالتبع ضعیف ترین قشر محصلین در اختیار وزارت معارف قرار می گرفت .






















هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر