۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه

سرشک روح

یکی دو شبی هست چیزی ننوشته ام.علتش شاید بی مطلبی باشد. نمی دونم، چی بنویسیم از کی، از کجا؟
شایدم حوصله نوشتن نیست. روزها تکراری و بیرنگ و من منتظر تغییر. کاش حوصله ای بود تا می سرودم، می گریستم وازسرشک چشمانم زنگارهای نشسته بر ذوق نوشتنم زدوده می گشتند. وچقدر مشتاق نوشتنم؛ از احساساتم از ایده هایم، اندوهایم از آرزوهایم ازدل پربهانه ام؛ از آهنگی که گوشهایم را می نوازد و مرا به یاد «او» می اندازد.هموکه بذرعشق را در دلم افشاند و من درعوض جدی اش نگرفتم. نمی دونم فقط یک حس را این روزها خوب می فهمم و آن بی حوصلگی و دلتنگی است که آهنگ اندوهم را شدیدترمی سازد. خدایا یک جرعه جرئت گریستن، فریاد زدن و مردانه زیستن...............

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر