امروز با اسکایب با خونه بیش از یک ساعت گپ زدم. من طبق عادت چیزی برای گفتن
نداشتم. دلیلش را بعضی ها کم حرف و تو دار بودن من میدونند, به هر حال بنده خدا خانمم مجبور بود این نقص منو جبران کنه از هر دری سخن گفت تا این یک ساعت پربشه. از
سفارشات خانم همسایه برای فرستادن قند سیاه گرفته تا خانه مبارکی علی و فاطمه. یا
از سفارش «ن» برای پیدا کردن یه همسر خوب و با ایمان برای دخترش. و اصرار احمد و
خانم ... به خاطر این مساله. ولی هیچکدام به دلش جور درنیامده بود چون بر این
باور است که اینها خواستگار خواهر زاده خارجی اش نیستند بلکه خواستگار خارج
رفتن اند.
دختر کوچولوم که موبایلش را گم کرده خواستار گوشی لمسی جدید بود. البته ناگفته
نماند بحث پول و خرید یکی از محورهای اصلی صحبت هاست چه امروز یا هرروز دیگه. این
نکته را خودشون هم متوجه شده اند. لذا سعی میکنند کمتر مطرح کنند ولی افسوس که
موفق نیستند چرا که از کوزه همان تراود که دراوست. حسین هم اصلا نزدیک نیومد. حتی
یه کلام هم حرفی نزد. عوضش خواهرش برای اینکه من دلگیر نشم ادای حسین را درمی آورد.
این نشون میده حسی که پدر یا مادر نسبت به بچه هاشون دارند چقد متفاوت از محبت آنها
نسبت به ماست. آیا ان مساله را به حساب بچگی و بازی گوشی بگذاریم یا یک امر طبیعی
قلمداد کنیم.چون والدین قدرت درک و حس بیشتری نسبت به کودکان دارند و مهمتر اینکه بچه
ها مایه دلخوشی شون هست در حالیکه گمان نکنم بچه ها چنین ایده ای داشته باشند و یا
چنین نیازی به پدر ومادرشون داشته باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر