۱۳۹۲ آذر ۱۰, یکشنبه

یه کمی شادی

امشب با وجود سردی وبیداد باد برای من شب گرمی بود. دلیلش گرسنه موندن رفیق مون «شریفی» هست، البته درسته، گرسنه موندن کسی مایه شادی نمی تونه باشه ولی از اینکه در یه قدمی از حضورش بی خبر مونده وغذا را تا ته خورده بودیم برای ما خنده ندیده ها مایه شادی گشت؛ البته تقصیر خودش بود. چراغ اتاقش را خاموش کرده و خوابیده بوده، من و رفیقم «احسانی»[ به خیال اینکه ایشون امشب برنگشته اصلاً ازش خبر نگرفتیم. این شد که با بیرون آمدن از اتاقش از خنده  «وا» رفتیم. بیچاره باورش نمی شد مانده بود که با ما چی بکنه... الان رفت که ماستی چیزی بیاره شبش را تِر کنه. خب دستش درد نکنه در این شبهای سرد و طولانی کمی ما را شاد کرد؛ که این هم کم چیزی نیست به قرعان...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر