امروز هوا نسبتا گرم بود. حداکثرآن 23 و کمترینش 4 درجه اعلام شده بود. چون قرار است فردا هوا سرد بشه و به نصف کاهش یابه؛ من هم از این فرصت استفاده کردم در یک تصمیم بلند پروزانه تمام لباس هام را شستم . هرچند خسته کننده بود ولی از اینکه برای چند هفته ای راحت شده ام احساس خوبی داشتم. برای اینکه دیگه کمتر مبتلا به لباس شستن بشم تصمیم گرفته ام با کت شلواربیرون برم چون رنگ شون تیره اند کمتر نیاز به شستن پیدا می کنند. نمی دونم ما مردا به این کار یعنی لباس شستن عادت نداریم یا در اصل کار شاقی هست. من همیشه موقع لباس شستن یاد زحمات زنها می افتم واقعا وظایف طاقت فرسایی به عهده شون هست. یکی از اون ها پرورش بچه است، چی در رحم و چی بعد از تولد. زحمت جسمی ش به کنار استرس های ناشی از مهر مادری که همیشه مادر را مضطرب نگه میداره از درون یک زن را متلاشی می سازه. بیچاره خانم ش.سروری، سر جلسه امتحان که صدای بچه اش را از مهد می شنید چقد بیتابی میکرد. آخرش ایستاد گفت: «استاد دیگه نمی تونم طاقت بیارم مره اجازه بته برم از بچه ام سر بزنم». چند دفعه با رفتنش مخالفت کرده بودم ولی دیگه این بار دلم نیومد؛ خلاف مقررات فرستادم بره؛ به شرط اینکه زود برگرده تا کس از مسئولین متوجه اش نشند. برگه اش را که ارزیابی کردم هنر می خواست تا بفهمی که چه نوشته. از بس کج ومعوج نوشته بود. بچه داری به کنار خانه داری، شوهر داری و از سوی دیگه مد روز زیستن یعنی تحصیل کردن، وظیفه و اشتغال دربیرون داشتن و ... را اگر کنار هم بگذاریم زیست زنان بیشتر به یک کابوس و حیرت شباهت دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر