این روزا نا خواسته در گیراندیشه در مورد جبر زمان شده ام .
این مساله با سوال یکی از محصلین که پیامک داده بود شروع شد. تا این که دیشب به
طور جدی در باره اش اندیشیدم. قضیه از این قرار است که همسرم، پشت اسکایپ برام خبر
داد که سوغاتم را خوشش نیامده ودورانداخته و این شد که به عبث بودن ناله هایم از
تنهایی و دوری از خانواده تردید کردم و به فکر فرورفتم و خاطرات یک دهه زندگی را
در ذهنم مرور، اینکه کجا بودم، چی شدم و کار مان به کجا کشیده و مهمتراینکه آیا متاثراز
جبر زمانم و تقدیر؟ خوشبختی با ما قرابتی ندارد و بیگانه است؟ که اگر چنین است آسوده
زیست کنیم وپی خوشبختی را در دوندگی مکرر و پایان ناپذیر نبینیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر